تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 4:50 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

خدايـــــا ...

مدعيان رفاقت ، هر کدام تا نقطه اي همراهند ...
عده اي تا مرز منفعت ...
عده اي تا مرز مال ...
عده اي تا مرز جان ...
عده اي تا مرز آبرو ...
و همگان تا مرز اين جهان ...

تنها تويي که همواره مي ماني ... !

رهـــــايم نـکن . . .



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 6
موضوع : | بازدید : 1435
برچسب ها :

تاريخ : جمعه 9 خرداد 1393 | 3:53 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

من در کشوري زندگي مي کنم که

دويدن سهم کساني است که هرگز نمي رسند

و رسيدن سهم کساني که هرگز نمي دوند...

ارزش مردگانش چندين برابر زندگانش است..

در سرزمين من مردمانش با نفرت بيشتري به بوسيدن دو عاشق نگاه مي کنند 

تا صحنه ي اعدام يک انسان

در سرزمين من. . . 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 2
موضوع : | بازدید : 1478
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 4:00 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

دلم برای باران تنگ شده است دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران .بارانی که به من آموخت رسم زندگی را
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است
نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم ببار تا خالی شوم



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1689
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 3:52 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

چند وقتيست هر چه مي گردم

هيچ حرفي بهتر از سکوت پيدا نمي کنم

نگاهم اما

گاهي حرف مي زند گاهي فرياد مي کشد

و من هميشه به دنبال کسي مي گردم

که بفهمد يک نگاه خسته چه مي خواهد بگويد...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1426
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 3:15 | نویسنده : مصطفی گنجی

يکی از مسائلی که غرب روی آن خيلی کار ميکند نا اميد کردن جوانان ايرانی به آينده خود است. با اينکه تجربه ثابت کرده که جوانان ايرانی از پر تحرک ترين و باهوشترين جوانان در جهان هستند با اين حال تبليغات غرب روی اين نکته فشار خود را متمرکز کرده اند که جوان ايرانی حس کند بدبخت ترين انسان در جهان است و هيچ اميدی به بهبودی وضع او نيست و به اين ترتيب جوانان خوب و شاداب ما را به انسانهایی مايوس و افسرده و بی تحرک تبديل کنند. اين در حاليست که جوانان در همه جای دنيا مشکلات خاص خود را دارند و به علت کمتر شدن امکانات و رقابت فشرده تر در همه جای جهان، جوانان روز به روز با محدوديتهای بيشتری مواجه هستند. البته اين به آن معنا نيست که کاستيهایی که در اثر کم کاری، ندانم کاری و يا انحراف بعضی از مسئولين از وظايف خود ناديده گرفته شود ولی اينکه در جای جای جهان رقابت برای تحصيل و کار روز به روز فشرده تر ميشود واقعيتی غير قابل انکار است. 

حال که بحث به اينجا رسيد در اين راستا حتما اصطلاح نسل سوخته زياد به گوش شما خورده و چه بسا خود نيز بارها از آن استفاده کرده باشيد. حال شايد برای شما جالب باشد که با اينکه تبليغات آمريکایی و فيلمهای هاليوودی سعی بر آن دارند که ازآمريکا بهشتی برای جوانان ترسيم کنند بسياری از آمريکاييها از اصطلاحی معادل "نسل سوخته" برای اشاره به نسل کنونی در آمريکا استفاده ميکنند. اصطلاحاتی مانند "نسل X" و نسل سرگردان از اين قبیل هستند. در سايت http://www.eurekanet.com/~coppelshwn/fun/scooby.htm اين نسل آمريکايي اينگونه تعريف شده اند:
"اين نسل نسلی است که صدايش به جايي نمی‌رسد، نا اميد است، خط مشی مشخصی ندارد، و راه فراری ندارد مانند مردی پير و توان از دست داده"



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 3
موضوع : | بازدید : 1454
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 5 خرداد 1393 | 3:00 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

از خدا خواستم عادتهاي زشت را تركم بدهد
خدا فرمود: خودت بايد آنها را رها كني
I asked God to take away my habit
God said, no
It is not for me to take away, but for you to give it up
از او درخواست كردم فرزند معلولم را شفا دهد 
فرمود: لازم نيست، روحش سالم است، جسم هم كه موقت است
I asked God to make my handicapped child whole
God said, no
His spirit is whole, his body is only temporary
از او خواستم لااقل به من صبر عطا كند
فرمود: صبر، حاصل سختي و رنج است. عطا كردني نيست، آموختني است
I asked God to grant me patience 
God said, no
Patience is a byproduct of tribulation. It isn't granted, it is leaed
گفتم: مرا خوشبخت كن
فرمود: «نعمت» از من، خوشبخت شدن از تو
I asked God to give me happiness
God said, no
I give you blessings; happiness is up to you
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نكند
فرمود: رنج از دلبستگيهاي دنيايي جدا و به من نزديكترت ميكند
I asked God to spare me pain
God said, no
Suffering draws you apart from worldly cares and brings you closer to me
از او خواستم روحم را رشد دهد
فرمود: نه، تو خودت بايد رشد كني 
من فقط شاخ و برگ اضافيات را هرس ميكنم تا بارور شوي
I asked God to make my spirit grow
God said, no
You must grow on yours own! But I will prune you to make you fruitful
از خدا خواستم كاري كند كه از زندگي لذت كامل ببرم 
فرمود: براي اين كار من به تو «زندگي» داده ام
I asked God for all things that I might enjoy life
God said, no.
I will give you life. So that you may enjoy all things
از خدا خواستم كمكم كند همان قدر كه او مرا دوست دارد، من هم ديگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها، بالاخره اصل مطلب دستگيرت شد
I asked God to help me love others, as much as He loves me 
God said: Ahah, finally you have the idea



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 3
موضوع : | بازدید : 1560
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 11:30 | نویسنده : مصطفی گنجی

زندگي را از عبور جويبار  اموختم 

 

                                     اه به اين درسي که من از روزگار آموختم

 

مرد ميدان عمل بودم شبي حلاج وار   

                                       

                                    عشق را مردانه بر بالاي دار اموختم

 

از قشنگي ها بپرهيزيد اي مردم که من

                                       

                                  قصه تلخي از تن زيباي مار آموختم

 

آسمان از شام تاريکم سياهي را نگير 

 

                                      شاعري را در همين شبهاي تار آموختم



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 3
موضوع : | بازدید : 1745
برچسب ها :

تاريخ : پنجشنبه 1 خرداد 1393 | 18:53 | نویسنده : مصطفی گنجی

 

دراين بازار نامردي به دنبال چه مي گردي؟            

       نمي يابي نشان هرگز تو از عشق و جوانمردي                    

          برو بگذر از اين بازار از اين مستي و طنازي                     

              اگر چون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1427
برچسب ها :

تاريخ : پنجشنبه 1 خرداد 1393 | 18:05 | نویسنده : مصطفی گنجی

خاموش شديم و چيزي نگفتيم

مردم سكوت ما را عيب دانستند

سخن گفتيم ليك گفتند:

بسيار سخن مي گوييد

باز خاموش شديم و چيزي نگفتيم

گفتند: با سكوت مي فريبند

سخن گفتيم و پنداشتند

ما نيرنگ داريم



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1538
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 10:20 | نویسنده : مصطفی گنجی

اگر فكر می كنید تنها امروزه از معضلی به نام «رفتار ناپسند جوانان» رنج می بریم در اشتباه هستید.


به گزارش سلامت نیوز، سقراط، فیلسوف یونانی قرن ها پیش چنین گفت: «جوانان ما عاشق تجملات و قدرت هستند. آنها به بزرگ ترها احترام نمی گذارند و ترجیح می دهند به جای ورزش كردن با هم حرف بزنند. آنها برای بزرگ ترها از جا بلند نمی شوند، قبل از دیگران شروع به حرف زدن می كنند، با دهان باز غذا می خورند و به آموزگاران خود بی احترامی می كنند» امكان دارد مشكلات جوانان امروز كمی با گذشته تفاوت داشته باشد ولی می توان به سه مشكل اصلی آنها اشاره كرد:

1-یافتن دوست

همه ما به دنبال دوستان خوب هستیم ولی یادمان باشد بی دقتی در انتخاب دوست بدتر از نداشتن دوست است! بنابراین در انتخاب دوست دقت كنید. گاهی نوجوانان (و والدین آنها) اجازه می دهند دیگران در مورد نحوه لباس پوشیدن آنها تصمیم بگیرند. والدین باید بدانند كه فرزندانشان به همراه دوستان خود كجا می روند. در واقع آنهایی كه به فرزندانشان آزادی مطلق می دهند، در باد می كارند و در طوفان درو می كنند.

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 1488
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 11:17 | نویسنده : مصطفی گنجی

کلاف سر در گم زندگیمو میشکافم
به عشق تو اونو دوباره از نو می بافم

حتی اگه این خونه زندون بشه میخندم
زندگیم از دست تو داغون بشه میخندم

میگذره این دلخوریا می گذره
عمر تو و من به خدا می گذره

اون که به ویرونی این خونه زد من بودم
زلف پریشون تو رو شونه زد من بودم

به فکر من باش که کسی رو جز تو ندارم
حوصله ی این همه تنهایی رو ندارم

---------------------------------------------------------------------------------------

دنیا رو با همه خوب و بدش                با همه زندونیهای ابدش

پشت سر گذاشتن و رها شدن           رفتن و سری توی سرا شدن

واسشون تو بند دنیا جا نبود               دنیا که جای پرنده ها نبود

پشت سر گذشته های بی هدف         پیش رو لشکر آرزو به صف

تو بهشت آرزو گم نشدن                    آدمه حسرت گندم نشدن

وقت موندن تو غبار زندگی                پر کشیدن از حصار زندگی

زنده موندن واسشون بهونه بود          زندگی بازی بچه گونه بود

یه صدا می خوندشون سمت خدا      با سکوتشون رسیدن به صدا



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 3
موضوع : | بازدید : 1614
برچسب ها :